گنجور

 
جهان ملک خاتون

جز خیال رخ تو در دل ما ننشستست

مهر از آن روی چو ماه تو دلم بگسستست

سرگذشتیست مرا دوش که ای سرو سهی

جز خیال تو کسی بر سر ما نگذشتست

بی وفایی مکن ای دوست که هرگز چون تو

در جهان هیچ کسی عهد و وفا نشکستست

در هوای سر کوی تو دل مسکینم

شاه بازیست مقید که پرش بربستست

در چمن گرچه به دسته گل رنگین بندند

در سر چشمه ی جان سرو قدش بررستست

بیش از این تیغ ستم هیچ مزن بر جانم

که دل خسته ام از تیر جفایت خستست

ناوک غمزه دگر بر دل رنجور مزن

که چو ابروت فغانم به فلک پیوستست