جز خیال رخ تو در دل ما ننشستهست
مهر از آن روی چو ماه تو دلم بگسستهست
سرگذشتیست مرا دوش که ای سرو سهی
جز خیال تو کسی بر سر ما نگذشتهست
بی وفایی مکن ای دوست که هرگز چون تو
در جهان هیچ کسی عهد و وفا نشکستهست
در هوای سر کوی تو دل مسکینم
شاه بازیست مقید که پرش بربستهست
در چمن گرچه به دسته گل رنگین بندند
در سر چشمهٔ جان سرو قدش بررستهست
بیش از این تیغ ستم هیچ مزن بر جانم
که دل خستهام از تیر جفایت خستهست
ناوک غمزه دگر بر دل رنجور مزن
که چو ابروت فغانم به فلک پیوستهست