گنجور

 
جهان ملک خاتون

تا که دل مایل آن سرو روانست مرا

خون دل در غمش از دیده روانست مرا

گرچه برگشت و جفا کرد و به هیچم بفروخت

چه توان کرد که او روح و روانست مرا

همه را دوستی و مهر به دل می‌باشد

میل با روی چو مهر تو به جانست مرا

خلق گویند چو بلبل به چمن ناله مکن

چه کنم چون هوس لاله رخانست مرا

به سر و جان تو سوگند که باری شب و روز

یاد لعل لب تو ورد زبانست مرا

گرچه دل بردی و آنگه به جفا بشکستی

مهر و پیوند و وفا با تو همانست مرا

نا امید از کرم دوست نمی‌شاید بود

لطف دلدار امید دو جهانست مرا

 
 
 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
غالب دهلوی

سوز عشق تو پس از مرگ عیانست مرا

رشته شمع مزار از رگ جانست مرا

می نگنجم ز طرب در شکن خلوت خویش

حلقه بزم که چشم نگرانست مرا

هر خراشی که ز رشک تنم افتد بر دل

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه