جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳

تا که دل مایل آن سرو روانست مرا

خون دل در غمش از دیده روانست مرا

گرچه برگشت و جفا کرد و به هیچم بفروخت

چه توان کرد که او روح و روانست مرا

همه را دوستی و مهر به دل می باشد

میل با روی چو مهر تو به جانست مرا

خلق گویند چو بلبل به چمن ناله مکن

چه کنم چون هوس لاله رخانست مرا

به سرو جان تو سوگند که باری شب و روز

یاد لعل لب تو ورد زبانست مرا

گرچه دل بردی و آنگه به جفا بشکستی

مهر و پیوند و وفا با تو همانست مرا

نا امید از کرم دوست نمی شاید بود

لطف دلدار امید دو جهانست مرا