گنجور

 
جهان ملک خاتون

ای دل به سر کویش رو گر هوسی داری

جان در قدمش انداز گر خود نفسی داری

یا کام دلم از لب یک لحظه بده جانا

یا جان بستان از من تو بنده بسی داری

در پای شهید عشق چون کشته شوم آخر

دریاب دل ما را گر دست رسی داری

من بلبل بستانم محزون نه روا باشد

پر بسته مرا تا کی اندر قفسی داری

حرفی ز فراق تو کردیم بیان دانی

ای نور دو چشمم گر در خانه کسی داری

ای خاطر تو گوهر دریای محیطی تو

در گرد جهان می گرد باری ز خسی داری

خال لب شیرینت دانی به چه می ماند

گویی شکرستان را شحنه مگسی داری

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
جامی

در وقت گل ای بلبل فریاد بسی داری

خوش وقت تو کز هرگل فریادرسی داری

از قافله لیلی گر واپسی ای مجنون

این بس که به گوش از وی بانگ جرسی داری

از کوی وی ای زاهد مایل سوی فردوسی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه