گنجور

 
جهان ملک خاتون

گر شبی روی چو ماه تو دو چشمم دیدی

کی چنین شیفته در گرد جهان گردیدی

دل من گر قد چون سرو تو دیدی در باغ

درد از آن قامت و بالای تو در دم چیدی

راستی گر ننهادی به خطت سر چو قلم

آن همه سرزنش از خلق جهان نشنیدی

گرچه امّید شب وصل تو دادی دل ما

بی رخ همچو خور دوست کی آرامیدی

گر خیال تو ندادی ره ما در بستان

کی ز بستان وصالت دل ما گل چیدی

روی تو عید سعیدست و دو ابروت هلال

خود که دیدست هلال دو چنین در عیدی

گر بدیدی که ز هجران چه به ما می گذرد

بی شک و شایبه بر حال جهان بخشیدی

 
 
 
میرزاده عشقی

گفتم ای دخت مهین مملکت جمشیدی

عید جمشید است امشب ز چه رو نومیدی؟

سرخ پوشند جهان و تو سیه پوشیدی

عید گیرند همه خلق و تو در نوعیدی

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه