تا کی ای دیده دل اندر رخ جانان بندی
مدّتی با غم زلف مهی اندر بندی
بس جفا می رود اندر غم هجران بر من
تا کی ای جان ستم و جور به ما بپسندی
نقش رویت نرود هرگزم از دیده جان
تو مگر مهر رخت در دل ما آکندی
آخر ای دیده ی مهجور ستمدیده چرا
در غمش باز سپر بر سر آب افکندی
ای دل خسته تو تا چند ز سودای رخش
در سر زلف دلارام چنین پابندی
ما سهی سرو ندیدیم بدین شیوه گری
ما دگر ماه ندیدیم بدین دلبندی
چون دل و جان و جهان هر سه فدایت کردم
تو چرا یکسره دل را ز وفا برکندی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بر دل از زلف چو زنجیر تو دارم بندی
نه چنان بند که آن را بگشاید پندی
من نه آنم که از این قید خلاصی یابم
که فتوح است مرا بند چنین دلبندی
نه چنان جان به سر زلف تو پیوست که باز
[...]
گلبن وصل ز باغ دل ما برکندی
آتشی از لب لعلت به جهان افکندی
گل به باغست و چمن خرّم و وقت طربست
ما چنین بی دل و بی یار مگر بپسندی
تن ضعیفست و دلم غمزده و وقت بهار
[...]
هر که ایمان تو را کندن و پیوستن گفت
باید آن قول پسندیده ازو بپسندی
حاصل معنی آن کندن و پیوستن چیست؟
یعنی از خلق کنی دل، به خدا پیوندی
بر در درج قفل زدم یک چندی
عاقبت داد گشادش بت شکر خندی
سخت از ذوق گرفتاری من میکوشد
دست و بازوی کمندافکن وحشی بندی
لطف ممتاز کن آماده که آمد بر در
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.