گنجور

 
جهان ملک خاتون

میان دو دیده مرا جای تست

درون دل خسته مأوای تست

من خسته با عشق دارم سری

از آن سر همه پر ز سودای تست

همه شب به زاری زارم ز هجر

همه روز در شهر غوغای تست

مرا بر شب وصلت ار دست نیست

سری دارم ای دوست در پای تست

اگر جان ستانی وگر دل دهی

چه یارا مرا رای من رای تست

به بستان جان ای بت گلعذار

چه سروی بود کاو به بالای تست

ضرورت کشم جور کاندر جهان

نبینم کسی را که همتای تست