آتش مهر توأم در دل و جان افتاده
جان ز هستی خود ای جان به گمان افتاده
از غم هجر تو دلسوخته ام چون لاله
سوز سودای تو تا در دل و جان افتاده
تا تو برخاسته ای در چمن جان باری
پیش قدّ تو ز قد سرو روان افتاده
در دلت هیچ نیاید که فلانی مسکین
همچو سوسن همه جایی به زبان افتاده
تا کی از حال دل بی خبران بی خبری
دو جهان از غم رویت به فغان افتاده
راه عشق تو به سر پویم از آن روی که هست
سر ما در قدم راهروان افتاده
سودم از عشق تو هجرست و زیانم سر و جان
چه کند بنده مسکین زیان افتاده
پرتو عکس رخت کرد جهان را روشن
تابی از مهر رخت تا به جهان افتاده
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.