گنجور

 
جهان ملک خاتون

پیش قد تو سهی سرو ز پا افتاده

گل ز شرم رخت ای جان به حیا افتاده

قد همچون الفت راست بگویم سرویست

سایه اش بر لب جو بر سر ما افتاده

مهر ما بر رخ چون ماه تو امروزی نیست

در ازل بود نه از مهر گیا افتاده

تو ز ما فارغ و ما در غم رویت گریان

تو چه دانی غم من کار مرا افتاده

ای سهی سرو به فریاد دل ما می رس

که ز بالای تو در دام بلا افتاده

گفته بودم که غم عشق تو پنهان دارم

چه کنم راز ز چشمم به ملا افتاده

خاطرم را چو سر زلف پریشان مگذار

که به روی تو چنین بی سر و پا افتاده

تا بدیدم رخ زیبای تو ای جان و جهان

آتشی از لب لعل تو به ما افتاده

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode