گفتم به دل که ای دل دانی که در چه کاریم
چون زلف خوب رویان آشفته روزگاریم
نه یار در بر ما نه دل به دست داریم
با خون دیده و دل روزی همی گذاریم
یک دم نظر به حالم از لطف خویشتن کن
ای نور هر دو دیده کز عشق زار زاریم
رحمی به دل نداری دانم تو را به جایم
باشد تو را بسی کس ما جز تو کس نداریم
پرسی تو حال زارم جانا نگفتنم به
کز آرزوی رویت مجروح و دل فگاریم
شوق رخ تو جانا گفتا که در چه کاری
جز تخم مهر رویت گفتم به جان چه کاریم
ای دل جهان و جان را در کار عشق کردی
صبری بکن خدا را تا دست از او بداریم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.