درد ما را با غمت چون نیست درمان چون کنم
وین سر سرگشته ام را نیست سامان چون کنم
دل ضعیفست ای مسلمانان به فریادم رسید
چون ندارد طاقت آن بار هجران چون کنم
در امید صبح دیدارش به جان آمد دلم
وین شب هجران نمی آید به پایان چون کنم
در هوای کعبه وصلش تکاپویی زدم
چون نمی بیند دلم حدّ بیابان چون کنم
من به عید روی چون خورشید تابانش بگو
این محقّر جان به پیش دوست قربان چون کنم
دیدن دیدار رویت نازنینا مشکلست
بار هجران رخت را بر خود آسان چون کنم
دوستان گویند طوفی در چمن کردن خوشست
با قد یارم نظر بر سرو بستان چون کنم
ای صبا حال دلم با بلبل بستان بگو
با رخ همچون گلش میل گلستان چون کنم
جان ز ما درخواست آن نور دو دیده در جهان
من دریغ از جان شیرین رای جانان چون کنم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دل ز دستم رفت و جان هم، بی دل و جان چون کنم
سر عشقم آشکارا گشت پنهان چون کنم
هرکسم گوید که درمانی کن آخر درد را
چون به دردم دایما مشغول درمان چون کنم
چون خروشم بشنود هر بی خبر گوید خموش
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.