من تو را یار خویش می دانم
همچو مرهم به ریش می دانم
چون نداری عنایتی سوی ما
این هم از بخت خویش می دانم
بی رخت گل ز خار نشناسم
بی لبت نوش نیش می دانم
از جفا کم نمی کنی چکنم
من وفا از تو بیش می دانم
گرچه بیگانگی کنی با ما
من تو را به ز خویش می دانم
هرچه دشمن مرا ز پس گوید
فعل او را ز پیش می دانم
مذهب عشق ما دگر چیزست
من جهان را ز کیش می دانم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.