چنین بود تا قارن تیزچنگ
ز فیرش بپردخت و آمد به جنگ
که فیرش حصاری بدی آن زمان
ز دریا برآورده سر تا آسمان
بشد چاره قارن چنان کرد پست
که کرکس نیابد بر آن جا گذشت
به دیدار او شد منوچهر شاد
همه داستانها بر او کرد یاد
که از کشتن تور، سلم دلیر
شکسته دلی گشته از رزم سیر
کنون سخت نیرو گرفته ست باز
که این دیوزاده درآمد فراز
بدو گفت قارن که ای شاه نو
درشت و دلیر است و ناباک و گو
به نیروی او در جهان مرد نیست
ز گردان کس او را هماور نیست
من او را بسی آزمودم به رزم
بسی دیدمش نیز هنگام بزم
ز جنگش برِ شاه بردم به بند
چنان بر هیون بسته چون گوسپند
چنان خوار و زار است در دست تو
چو سوفار تیر تو در شست تو
منوچهر گفتا به زور خدای
به فرّ جهانگیر پاکیزه رای
به گرزش بدان سان بکوبیم سر
که کوه کلنگان نبیند دگر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.