ز لشکر گزین کرد ششصد هزار
دلیران جنگی و مردان کار
ببخشید یک ساله روزی ز گنج
بر آن سرکشان و سواران رنج
سر سال لشکر چو گرد سیاه
شتابان همی رفت تا پیش شاه
به دریا گذر کرد و بر خشک شد
بهار آمد و خاک چون مشک شد
نسیم گل و بید تو بار دشت
یکایک ز گردون همی برگذشت
به عجلسکس آمد جهانجوی شاه
نه آگاه از او شهریار و سپاه
هوا یکسره گرد لشکر گرفت
در و دشت او رنگ دیگر گرفت
چو سه روزه ره ماند تا شهر اوی
از آن آگهی غم شده بهر اوی
از آن آگهی ناگهان خیره شد
همی روشنی پیش او تیره شد
سپاهی که نزدیکتر، باز خواند
به شهر اندر آورد و بیرون نماند
حصاری شد و کرد شهر استوار
به مردان جوشنور نامدار
ز کوش و سپاهش نه آگاه بود
که گیتی پُر از شور بدخواه بود
ندانست هرگز که چندان سپاه
تواند کشید آن یل رزمخواه
بترسید و بر کس نکرد او پدید
چنانچون ز مردی و دانش سزید
چنین گفت با نامداران جنگ
که ما را کنون از پی نام و ننگ
شما از پی جان و فرزند و چیز
همان دوده ی خویش و پیوند نیز
بکوشید و مردی بجای آورید
بدان رای دل رهنمای آورید
بکوشید، باید به مردان و گنج
مگر بازداریم از این مرز رنج
چو کوش آن سر برج و باره بدید
همان باره از سنگ یکپاره دید
روان گرد آن شهر دریای ژرف
از آهن دری برنهاده شگرف
بفرمود تا برکشیدند غیو
دلیران کین و سواران نیو
ببارید بر باره تیر خدنگ
همی کرد یک ماه پیوسته جنگ
بسی کُشته آمد ز هر دو گروه
شد از رزم کوش دلاور ستوه
گشادن ندانست و خیره بماند
فراوان به مغز اندر اندیشه راند
از آن پس بفرمود تا لشکرش
بتاراج کرد آن همه کشورش
همه مرز را آتش اندر زدند
چنان بوم خرّم بهم برزدند
پراگنده کردند مردانشان
که ویران شد آرام و ایوانشان
نماند اندر آن کشور آباد جای
مگر شهر و ایوان کشور خدای
ز بیشه بیاورد چندان درخت
که بر لشکری تنگ شد جای سخت
به هر جای عرّاده بر پای کرد
سپه را به زیر اندرون جای کرد
یکی روز جوشن بپوشید کوش
برآمد ز گردان لشکر خروش
کمر بست هرکس برآن رزم چُست
سواران همه صف کشیدند درست
بینباشت راهش به خاک و به سنگ
ببارید بر باره تیر خدنگ
همان سنگ عرّاده و منجنیق
سر اندر کشید اسقف و جاثلیق
چو هامون آگنده صد گز فزون
دلیری نمودند گردان به خون
برآمد شب تیره از تیغ کوه
همی رزم کرد آن دلاور گروه
چو شب تیره شد کوش هم برنگشت
نخفت از بر کنده در پهن دشت
دلیران همه کنده انباشتند
همه راهها را نگهداشتند
چو بگشاد گردون گردان نقاب
زمین کرد رخشان رخ آفتاب
تبر خواست و بیل و سپرهای جفت
گذر کرد بر کنده و پیش رفت
چو سالار بر پیش باره نشست
گرفتند گردان کلنگی به دست
ز باره بریدن گرفتند سنگ
یلان و دلیران پولاد چنگ
همی هرچه بگشاد برزد ستون
شد آن سنگها برتر از بیستون
وزآن پس به چوب آتش اندر زدند
همه باره یکسر بهم بر زدند
فرود آمد آن کوه سنگین ز پای
بپرداخت هرکس که آن دید جای
ز بالا سپاه اندر آمد نگون
همی زیر باره شده خاک و خون
سپاه حصاری گریزان شدند
چو از باره ی شهر ریزان شدند
سپه را به شهر اندر افگند کوش
برآمد ز هر کوی بانگ و خروش
دلیران به شمشیر بردند دست
همه کوی و بازار کردند پست
بشد کوش تا پیش ایوان شاه
ز تاراج بربست دست سپاه
همش گنج برداشت و هم تاج و تخت
گرفتار شد شاه شوریده بخت
به خنجر میانش به دو نیم کرد
دل تاجداران پر از بیم کرد
زنان شبستانش را کرد بند
همه با دل خسته و مستمند
وز آن پس بلند آتشی بر فروخت
همه کوی و بازار و برزن بسوخت
نماند اندر آن بوم و بر مرد و زن
نه شاه و نه سالار و نه رایزن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این قطعه، داستانی از لشکری به رهبری یک شاه دلیر روایت میشود که با ششصد هزار جنگجو به جنگی بزرگ میرود. آنها در راه به شهر دشمن با موانع زیادی مواجه میشوند و در نهایت، بعد از تلاش و نبرد سخت، موفق به فتح شهر میشوند. شاه و سپاه در جریان جنگ با استخدام استراتژیهای مختلف و استفاده از سلاحهای سنگین، شهر را از دشمن میگیرند. پس از تسخیر، آنها به تاراج و ویرانی شهر میپردازند و دیگر سهمی از ساکنان و رهبران آن باقی نمیگذارند. در انتها، خود شاه نیز به سرنوشت شومی دچار میشود و همه چیز در آتش و ویرانی نابود میشود.
هوش مصنوعی: او ششصد هزار دلیر و جنگجو را از میان سپاه برگزید.
هوش مصنوعی: ببخشید، یک سال است که روزها از گنج خود به سرکشان و سواران زحمت میدهم.
هوش مصنوعی: در ابتدای سال، لشکری که مانند گرد و غبار سیاه به سرعت درحرکت بود، به سوی شاه میرفت.
هوش مصنوعی: او از دریا عبور کرد و وقتی به خشکی رسید، بهار فرا رسید و زمین مانند مشک خوشبو شد.
هوش مصنوعی: نسیمی ملایم و خوشبو به همراه گلها و بیدها از دشت عبور میکند و به آرامی از آسمان میوزد.
هوش مصنوعی: جهانجوی شاه به جمعی از مردم آمد، اما نه شهریار و نه سپاه از حضور او مطلع بودند.
هوش مصنوعی: هوا به طور کامل تحت تأثیر لشکر قرار گرفت و در و دشت رنگ و حال و هوای جدیدی به خود گرفت.
هوش مصنوعی: چند روزی تا رسیدن به شهر او مانده است و من به خاطر او نگران و غمگین شدهام.
هوش مصنوعی: به طور ناگهانی از آن خبر متعجب شد و در نتیجه، روشنی و امید او به تاریکی و ناامیدی تبدیل شد.
هوش مصنوعی: سپاهی که به شهر نزدیکتر شد، بار دیگر به داخل شهر رفت و دیگر بیرون نماند.
هوش مصنوعی: شهر را با استفاده از مردان دلیر و معروف به حفاظتی محکم تبدیل کرد.
هوش مصنوعی: او از نیروی کار و سربازان خود هیچ اطلاعی نداشت و نمیدانست که دنیا پر از آشفتگی و دشمنی است.
هوش مصنوعی: هیچگاه ندانست که این پهلوان جنگجو چه اندازه نیرو میتواند جمع کند.
هوش مصنوعی: از کسی نترسید که هیچ وقت نشانهای از خود به جا نمیگذارد، همانطور که مردی سزاوار و دانا باید باشد.
هوش مصنوعی: او به قهرمانان جنگ گفت که اکنون باید به دنبال نام و اعتبار باشیم.
هوش مصنوعی: شما به دنبال زندگی و فرزندان و چیزهایی هستید که مربوط به نژاد و خانوادهتان است.
هوش مصنوعی: کوشش کنید و مردی را به دست آورید که دلش شما را راهنمایی کند.
هوش مصنوعی: تلاش کنید، باید از مردان و ثروت حفاظت کنیم تا از این رنجها دور بمانیم.
هوش مصنوعی: زمانی که او به سر برج نگاه کرد، همانجا دیوار را دید که از سنگ یک تکه ساخته شده است.
هوش مصنوعی: در آن شهر، جویابهای مانند دریای عمیق وجود دارد که از آهن ساخته شده و با ویژگیهای شگفتانگیز خود، تأثیر زیادی دارد.
هوش مصنوعی: فرمان داد تا دلیران و سواران را به نبرد طلبند و آماده جنگ شوند.
هوش مصنوعی: باران میبارید و تیرهای خدنگ به سوی دشمن پرتاب میشد، در حالی که یک ماه تمام نبرد ادامه داشت.
هوش مصنوعی: بسیاری در جنگها از هر دو طرف کشته شدند، و دلاوران از تلاش در صحنه مبارزه خسته و ناامید شدند.
هوش مصنوعی: شخصی نتوانست به درستی درک کند و مدت زیادی در افکارش غرق شد.
هوش مصنوعی: پس از آن، فرمان داد تا سپاهش به غارت آن سرزمین بپردازد.
هوش مصنوعی: آتش به همه مرزها زدند و طراوت و شادی سرزمین را نابود کردند.
هوش مصنوعی: مردان آن سرزمین با شور و شوق، مردم را به دور پراکنده کردند و این باعث ویرانی آرامش و مکانهای زیبای آنجا شد.
هوش مصنوعی: در آن سرزمین آباد جایی جز شهر و عمارتهای سلطنتی باقی نمانده است و همهچیز به نام خداوند است.
هوش مصنوعی: از جنگل تعداد زیادی درخت آورد که جای لشکری در آن بسیار تنگ شد.
هوش مصنوعی: در هر مکانی که سوارهنظام آماده شد، فرمانده سپاه را در زیر آنجا قرار دادند.
هوش مصنوعی: روزی یکی از سربازان زره پوشید و از میان سپاه صدای هراسی بلند شد.
هوش مصنوعی: هر کسی برای نبرد آماده شد و سواران همگی به صورت منظم صف بستهاند.
هوش مصنوعی: راه او پر از خاک و سنگ شده است و تیرهای خداوند بر او باریده است.
هوش مصنوعی: سنگی که در گذشته برای پرتاب کردن اهداف بزرگ مورد استفاده قرار میگرفت، در اینجا به عنوان نمادی از قدرت و استحکام اشاره شده است. به عبارت دیگر، رهبران و مسئولین مذهبی با تمام قوا به حرکت درآمدهاند و به دنبال اهدافی بزرگ و مهم هستند.
هوش مصنوعی: چون تالاب هامون پر آب شد، گروهی با شجاعت و دلیری بیشتر به نبرد رفتند و خود را به خطر انداختند.
هوش مصنوعی: شب تاریک از دماوند سر بلند کرد و آن دلیر مرد برای نبرد با گروهی به مصاف رفت.
هوش مصنوعی: زمانی که شب تاریک شد، او تلاش کرد و بازنگشت و از کنار درختی در دشت بزرگ خفته بود.
هوش مصنوعی: دلیران همه تلاش کردند و راههای مختلف را حفظ کردند.
هوش مصنوعی: به محض اینکه آسمان پرده از روی زمین برداشت، چهره خورشید درخشید.
هوش مصنوعی: تبر و بیل و سپرهای جفت خواست که بر روی درختان بریزد و به جلو برود.
هوش مصنوعی: هنگامی که فرمانده در جلو صف ایستاد، گروهی کلنگ به دست گرفتند.
هوش مصنوعی: پهلوانان و دلاوران به سختی و مشقت سنگ را از کوه بریدند و با دستهای قوی و آهنین خود کار کردند.
هوش مصنوعی: هرچه را که او باز کرد، آنچنان قدرتی پیدا کرد که آن سنگها از کوه بیستون هم بالاتر شدند.
هوش مصنوعی: سپس همه با تودهای از چوب، آتش را روشن کردند و تمام آن را به هم فشردند.
هوش مصنوعی: کوه سنگینی به زمین افتاد و هرکسی که آن را دید، به سرعت از آن جا دور شد.
هوش مصنوعی: از بالا، نیروهایی به زمین آمدهاند که همه جا را پر از خاک و خون کرده و همه چیز به ویرانی گراییده است.
هوش مصنوعی: سپاه مانند آب که از روی دیوار شهر سرازیر میشود، فرار کردند.
هوش مصنوعی: سپه به درون شهر حمله کرد و در هر گوشه و کناری صدای سر و صدا و شور و هیاهو به گوش میرسید.
هوش مصنوعی: دلیران با شمشیر به میدان آمدند و هر گوشهای از شهر را زیر فشار قرار دادند.
هوش مصنوعی: به تلاش بپرداز تا قبل از اینکه سپاه دست به چپاول بزند، به درگاه شاه برسید.
هوش مصنوعی: تمام گنجها را جمع کرد، اما در نهایت، تاج و تختش به سرنوشت شوم دچار شد.
هوش مصنوعی: دلهای شاهان را با یک ضربه تیز به دو بخش تقسیم کرد و آنها را پر از ترس و دلهره ساخت.
هوش مصنوعی: زنان شبستانش را به دور هم جمع کرد، همه با دلهای خسته و نیازمند.
هوش مصنوعی: بعد از آن، آتش بلندی روشن شد که تمامی خیابانها و بازارها و محلهها را سوزاند.
هوش مصنوعی: در آن دیار نه مردی باقی ماند و نه زنی، نه سلطانی وجود داشت و نه رهبر و مشاوری.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.