وزآن پس دبیران و گردان شاه
که با کوش رفتند از آن پیشگاه
فرستاد هر کس همی آگهی
از آن تخت و آن بارگاه مهی
ز کوه کلنگان و دریای ژرف
از آن شهرهای بزرگ و شگرف
وزآن گنج پرمایه و کان زر
وزآن لشکر گشن پرخاشخر
فریدون به قارن نگه کرد و گفت
که با ناسپاسی شود کوش جفت
بپیچد همانا دل از راستی
دل آرد به پیمان ما کاستی
بدو گفت قارن که او تاکنون
نیامد ز پیمان خسرو برون
ندانم کزاین پس چه پیش آورد
مبادا که آیین خویش آورد
فریدون بدو گفت کاین دیوزاد
ز تخمی ست کآن تخم هرگز مباد
پسر مر پدر را به زخم درشت
ز بهر سرای سپنجی بکشت
سرشتی درشت و نهادی ست بد
ببیند ز پیش آن که دارد خرد
که پیدا کند گوهر خویش مار
گر او را بخوابانی اندر کنار
اگر روغن گُل به آتش دهی
بسوزد چو انگشت بر وی نهی
وگر بچّه ی گرگ داری به ناز
شود هم بدان گوهر خویش باز
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.