گنجور

 
ایرانشان

شهنشاه چین با سپاهش نژند

فرود آمد از پشت اسب سمند

سران سپه را همه کشته دید

سپاه تبت پاک برگشته دید

شکسته دلِ لشکر خویشتن

ز بس کُشته و خسته زآن انجمن

دلیری و نیروی ایرانیان

شده هر سواری چو شیر ژیان

چو از بازگشتن ندید ایچ رای

بماندند خرگاه و خیمه به جای

سپه برگرفت و بُنه برنهاد

همی رفت تا شهر خمدان چو باد

چو روز آمد و قارن آگاه شد

به لشکرگه کوشِ بدخواه شد

بفرمود تا از پسش سی هزار

برفتند از ایران گزیده سوار

سپه رفت و کرد آن نبرده درنگ

ببخشید ایشان که بودند به جنگ

ز خرگاه وز خیمه و چارپای

که ماندند گردان چینی به جای

سوم روز بازآمدند آن سپاه

گرفته فراوان اسیران به راه

ز کوش آگهی داد خسرو پرست

که در شهر خمدان شد و در ببست

سپهدار از دادگر یاد کرد

اسیران چین را تن آزاد کرد

یکی را بفرمود کشتن ز کین

همه بازگشتند شادان به چین

به روز چهارم سپه برگرفت

در و دشت و کهسار لشکر گرفت

به فرسنگ خمدان فرود آمدند

در آن بیشه و دشت و رود آمدند