گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ایرانشان

برون آمد از پیش تخت بلند

به هر سو درافگند پویان نوند

بزرگان شه را بدرگاه خواند

چنان کاندر ایران سواری نماند

از آن نامداران گزیده سوار

برآمد گه عرض سیصد هزار

یلانی که قارن پسندیده بود

گه رزمشان یک به یک دیده بود

همه سرکش و صفدر و تیغ زن

همه لشکر آرای و لشکرشکن

کراساز بد بود، اگر بارگی

ز لشکر برون کرد یکبارگی

ز پیران بیکار و ناهار و سست

به دیوان نشد نام یک تن درست

از این سان چو کرد آن سپه را گزین

سلیح و درم داد با اسب و زین

ز آمل سراپرده بیرون کشید

بسی ساز و آرایشی برکشید

فریدون بیامد بدید آن سپاه

چنان ساز و آرایش و دستگاه

پسند آمدش سخت و کرد آفرین

بدان نیکدل پهلوان گزین

که پیروز بادی و دور از غمان

شدن تندرست، آمدن شادمان

روان کرد لشکر سر ماه مهر

که بنمود ماه نو از چرخ چهر

ز منزل چو برداشتی پیشرو

سپاهی فرود آمدی، باز نو

همی راند بر ساقه بر پهلوان

چو دریای با موج لشکر روان

تو گفتی مگر گشت جنبان زمین

وگر کوه و هامون شده ست آهنین

چو در مرز توران نهادند پی

فتادند مانند آتش به نی

به تاراج و کشتن کشیدند دست

ز شمشیرشان بی زیان کس نرست

گروهی شدند از بد اندر حصار

ندادی از آن پس به جان زینهار

کسی کاو هوای فریدون نمود

سپهبد بدو مهربانی نمود

.................................

.................................

علف ساخت و آمد بر پهلوان

خلیده دل از رنج کوش و نوان