گنجور

 
ایرانشان

بفرمود نستوه را تا سپاه

از آمل برون برد و برداشت راه

سه روز و سه شب لشکر آمد به دشت

ز گردون فغان یلان برگذشت

چهارم تبیره، سپیده دمان

بغرّید و شد نای رویین دمان

ز منزل به منزل درفشان درفش

هوا گشت بیجاده گون و بنفش

گذر کرد تا ماورالنّهر تفت

سوی مرز توران ره اندر گرفت

چو دو راه پیش آمدش بر زمین

یکی سوی ماچین یکی سوی چین

به مردانِ کارم سپرد آن که شاه

به کارم فرستاد با او به راه

پس از خویشتن نامه ای کرد نیز

فرستاد با آن گرانمایه چیز

که شاه همایون مرا داد چین

کشیدن ز کوش ستمکاره کین

چو زی تو رسد مهر و فرمان شاه

سوی ما فرست آن که داری سپاه

وگر خود بزرگی بجای آوری

بدین مرز با ما تو رای آوری

به پیگار این دیو چهره میان

ببندی، ندارد همانا زیان

چو هر دو بهم داده باشیم پشت

شود بخت بر پیل دندان درشت

بگیریم خمدان و ویران کنیم

به کام شهنشاه ایران کنیم