گنجور

 
ایرانشان

از ایشان چو دیگر نیامد به دست

بیامد به تخت مهی برنشست

به مژده نوندی فرستاد تفت

به نامه به طیهور گفت آنچه رفت

چو مژده به کوه بسیلا رسید

ز طیهور نامد نشانی پدید

به جایش جهانجوی کارم به تخت

نشسته برش شاد و پیروز بخت

چو آن نامه در پیش لشکر بخواند

برآن نامه را هر کسی زر فشاند

فرستاده را کارم نیکدل

ببخشید چندان که کردش خجل

وزآن پس دلش را چنان بود رای

که آرد یکی مهربانی بجای