گنجور

 
ایرانشان

چو از دانشِ سرکش نیک پی

یکایک شد آگاه فرخنده کی

خوش آمدش دیدار و کردار او

شکیبا نبودی به دیدار او

جوانی خردمند خورشید فش

به دیدار خوب و به گفتار خوش

نگه کرد تا شاه گیتی چه چیز

به دل دوست دارد، به دیدار نیز

برِ شاه گیتی ندید آن جوان

گرامی تر از نامه ی خسروان

شب و روز دفتر بُدی یار او

همه دانش آموختن کار او

فرستاد نزد برادر پیام

که ای شاه فرخنده ی نیکنام

چو جان داردم شاه ایران همی

برافروزدم زین دلیران همی

شب و روز با او بُوَم همنشست

اگر دفتر از پیش، اگر می به دست

همی هر زمان پیشش افزون شوم

رهایی نیابم که بیرون شوم

چو چیزی فرستی تو دانش فرست

که شاه جهان هست دانش پرست