گنجور

 
ایرانشان

به چین اندرون کوش سر برفراخت

همه کارها را به آیین بساخت

یکی نیکدل بود با نام و کام

که نوشانِ به مرد بودیش نام

ز به مرد دستور کوش مهین

نیامد پسر داشتی جز همین

چو هر دو پدر را جهان دور کرد

پسر مر پسر را به دستور کرد

به نوشان چنین گفت کز ناگزیر

به درگاه شاه جهان راه گیر

ز من نامه ای بر به شاه جهان

به پیش آشکارا و رازش نهان

نگه کن که با ما چه دارد به دل

نباید که گردم به رویش خجل

ببوسید نوشان به پیشش زمین

منم گفت فرمانبر شاه چین