از شاعر به ملک التجار در طلب عهد وفای - ایرج:
اقوال پر از مکر و فسون تو چه شد
الطاف ز حد و عد برون تو چه شد
با آن همه وعده ها که بر من دادی
غاز تو چه شد بوقلمون تو چه شد
ملک التجار:
ایرج ز خراسان طلب غاز نمود
باب طمع و آز به من باز نمود
غافل بُوَد او که غاز با بوقلمون
چون دانه نبود پرواز نمود
ایرج:
حیفست که خُلفِ وعده آغاز کنی
با شعر مرا از سر خود باز کنی
با داشتن هزارها بوقلمون
از دادن یک بوقلمون ناز کنی
ملک التجار:
ای آنکه سزد خوانم اگر شهبازت
طوطیست همی کلک شکر پردازت
چون صرفه نبردم از تو غازی همه عمر
هرگز ندهم بوقلمون و غازت
ایرج:
ای وعده تو تمام بوقلمونی
یادآر از آن وعده در بیرونی
از آن همه ثروت وکیل آبادت
یک غاز به من نمیدهی ای کونی