شد فصل بهار و گُل صلا داد
بر چهرۀ خوب خود صفا داد
باد سحری ز آشنایی
پیغام وفا به آشنا داد
بلبل ز فراق چند ماهه
باز آمد و شرح ماجرا داد
افسوس که جای تُست خالی
ای خانم درة المعالی
آوخ که بهار ما خزان شد
آن روی چو گُل ز ما نهان شد
از چشمۀ چشم ما روان شد
خوناب جگر ز فُرقتِ تو
در باغ نصیب ما فَغان شد
بلبل صفت از فراق رویَت
افسوس که جای تُست خالی
ای خانم درة المعالی
گرییم ز درد اشتیاقت
سوزیم در آتش فراقت
بینیم ز دوستان چو طاقت
جفت المیم و یار اندوه
آییم چو بی تو در وثاقت
گوییم ز روی درد و حسرت
افسوس که جای تست خالی
ای خانم درة المعالی
از ما چه خلاف دیده بودی
کاین گونه مفار نمودی
رفتی و ز دست ما ربودی
سر رشتۀ اتحاد ما را
در خاک سیه چرا غنودی
جای تو به روی چشم ما بود
افسوس که جای تست خالی
ای خانم درة المعالی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.