گنجور

 
ایرج میرزا

چه خواهند از جان هم این دو قوچ

که جنگیده با هم سر هیچ و پوچ

چرا تشنه خون هم گشته‌اند

نه میراث بَر ، نه پدر کُشته‌اند

نه این خورده آن دیگری را عَلَف

نه آن کرده آبِشخورِ این تلف

جهان صلح بود و صفا سر به سر

نبود ار دو بر هم زنِ بَد سِیَر