خواجه ئی نیست که چون بنده پرستارش نیست
بنده ئی نیست که چون خواجه خریدارش نیست
گرچه از طور و کلیم است بیان واعظ
تاب آن جلوه به آئینه گفتارش نیست
پیر ما مصلحتاً رو به مجاز آورد است
ورنه با زهره وشان هیچ سروکارش نیست
دل به او بند و ازین خرقه فروشان بگریز
نشوی صید غزالی که ز تاتارش نیست
نغمهٔ عافیت از بربط من می طلبی
از کجا بر کشم آن نغمه که در تارش نیست
دل ما قشقه زد و برهمنی کرد ولی
آنچنان کرد که شایسته زنارش نیست
عشق در صحبت میخانه به گفتار آید
زانکه در دیر و حرم محرم اسرارش نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خار در دیده آن کس که طلبکارش نیست
خاک در کاسه آن سر که هوادارش نیست
گر چه خط سیهش دست نداده است به هم
کسری نیست که در حلقه زنارش نیست
چه خبر از دل صد پاره ما خواهد داشت؟
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.