اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۳۷ - حسرت جلوهٔ آن ماه تمامی دارم

حسرت جلوهٔ آن ماه تمامی دارم

دست بر سینه نظر بر لب بامی دارم

حسن می گفت که شامی نپذیرد سحرم

عشق می گفت تب و تاب دوامی دارم

نه به امروز اسیرم نه به فردا نه به دوش

نه نشیبی نه فرازی نه مقامی دارم

بادهٔ رازم و پیمانه گساری جویم

در خرابات مغان گردش جامی دارم

بی نیازانه ز شوریده نوایم مگذر

مرغ لاهوتم و از دوست پیامی دارم

پرده برگیرم و در پرده سخن میگویم

تیغ خونریزم و خود را به نیامی دارم