گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
اقبال لاهوری

آن شعله ام که صبح ازل در کنار عشق

پیش از نمود بلبل و پروانه می تپید

افزونترم ز مهر و بهر ذره تن زنم

گردون شرار خویش ز تاب من آفرید

در سینه چمن چو نفس کردم آشیان

یک شاخ نازک از ته خاکم چو نم کشید

سوزم ربود و گفت یکی در برم بایست

لیکن دل ستم زدهٔ من نیارمید

در تنگنای شاخ بسی پیچ و تاب خورد

تا جوهرم به جلوه گه رنگ و بو رسید

شبنم براه من گهر آبدار ریخت

خندید صبح و باد صبا گرد من وزید

بلبل ز گل شنید که سوزم ربوده اند

نالید و گفت جامهٔ هستی گران خرید

وا کرده سینه منت خورشید می کشم

آیا بود که باز بر انگیزد آتشم؟