گنجور

 
حسین خوارزمی

دردا که دوست هیچ رعایت نمی‌کند

مردیم از عتاب و عنایت نمی‌کند

قربان تیر دشمن بدکیش گشته‌ام

این جور بین که دوست حمایت نمی‌کند

از دست هجر دیده غمدیده آنچه دید

جز با خیال دوست حکایت نمی‌کند

جانم ز دفتر غم جانان به نزد خلق

فصلی و باب هیچ روایت نمی‌کند

بی‌یار در دیار دلم شحنه غمش

کرد آنچه پادشاه ولایت نمی‌کند

دارم ز اشک و چهره بسی سیم و زر ولیک

وجهی است اینکه کار کفایت نمی‌کند

از دست دشمن است همه ناله حسین

ور نی ز جور دوست شکایت نمی‌کند