گنجور

 
جامی

لعل لبت به لطف حکایت نمی‌کند

چشم خوشت نظر به عنایت نمی‌کند

صد بار بیش پیش تو گفتیم درد دل

دردا که در دل تو سرایت نمی‌کند

دل با سگ تو شرح دهد قصه رقیب

از دوستان به غیر شکایت نمی‌کند

با شیخ خرقه پوش چه کارم که کار من

جز پیر می‌فروش کفایت نمی‌کند

از لوح فهم واعظ خوش‌لهجه محو به

هر نکته کز لب تو روایت نمی‌کند

معشوق را رعایت عاشق خوش است لیک

یار من این طریقه رعایت نمی‌کند

جامی ببند لب که حریف سخن‌نیوش

ادراک رمز و فهم کنایت نمی‌کند

 
 
 
عبید زاکانی

مردیم و یار هیچ عنایت نمی‌کند

واحسرتا که بخت عنایت نمی‌کند

در پیش چشم او لب او می‌کشد مرا

وان شوخ‌چشم بین که حمایت نمی‌کند

چندان که عجز حال بر او عرضه می‌کنم

[...]

حسین خوارزمی

دردا که دوست هیچ رعایت نمی‌کند

مردیم از عتاب و عنایت نمی‌کند

قربان تیر دشمن بدکیش گشته‌ام

این جور بین که دوست حمایت نمی‌کند

از دست هجر دیده غمدیده آنچه دید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه