گنجور

 
حسین خوارزمی

علاج عاشق مسکین حبیب می‌داند

که داروی دل غمگین طبیب می‌داند

غریب نیست اگر حال ما نمی‌دانی

که حال زار غریبان غریب می‌داند

غمی که می‌کشم از درد دوست می‌دانم

که درد دوری گل عندلیب می‌داند

تو لذت غم عشق حبیب کی دانی

کسی که دارد از این غم نصیب می‌داند

دلی که عاشق رخسار دلبری باشد

عذاب دیدن روی رقیب می‌داند

ز من بپرس تو آداب عشق نی ز فقیه

از آنکه علم و ادب را ادیب می‌داند

سواد دیده کند از بیاض شعر حسین

کسی که حسن مدیح و نسیب می‌داند

 
 
 
قاسم انوار

مرا اگر تو ندانی حبیب می داند

دوای درد دلم را طبیب میداند

صفیر ما نشناسی،که زاهد خشکی

لسان فاخته کبک نجیب می داند

شراب عشق بر آشفتگان مجنون ریز

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه