اگر برد سوی دارالقرار ما را دوست
دلم قرار نگیرد در او مگر با دوست
مرا نه ملک جهان باید و نه باغ جنان
که نیست از دو جهانم مراد الا دوست
چنان بجان من آمیخت دوست از سر لطف
که نیست فرق ز جان عزیز من تا دوست
بدان مقام رسید اتحاد من با او
که باز می نشناسم که این منم یا دوست
ز دوست دیده بینا بجوی تا بینی
که هست در همه کائنات پیدا دوست
چه باک اگر همه عالم شوند دشمن ما
چو هست آن شه خوبان عهد با ما دوست
میان ما و تو جز صلح نیست ای زاهد
ترا نعیم ریاض بهشت و ما را دوست
حسین اگر همه خویشان شوند بیگانه
به جان دوست که ما را بس است تنها دوست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.