گنجور

 
حسین خوارزمی

وای که از حال من دلبرم آگاه نیست

آه که از دست او زهره یک آه نیست

بر در او میکشم جان ز پی تحفه لیک

هدیه این بینوا لایق درگاه نیست

طالب هر دو جهان ره نبرد سوی او

راه گداپیشگان در حرم شاه نیست

چند بود خاک پاک بسته این تیره خاک

یوسف مصری ما در خور این چاه نیست

شمع شبستان ما روی دلارای او است

مجلس عشاق را روشنی از ماه نیست

شاه مرا بندگان هست به از من بسی

لیک مرا غیر آن هیچ شهنشاه نیست

حلقه زدم بر درش گفت برو ای حسین

تا تو بخود بسته ای پیش منت راه نیست