حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۵۴

روزم چو شب تیره شد از درد جدائی

ای روشنی دیده غمدیده کجائی

حال من مجروح جگرخسته چه دانی

جانا چو نداری خبر از درد جدائی

گر بهر عیادت قدمی رنجه نکردی

باری چو بمیرم بسر تربتم آئی

از خسته دلان وه که چه فریاد برآید

ناگه تو اگر از در عشاق درآئی

آنرا که چو من صید غم عشق تو گردد

نی پای گریز است و نه امید رهائی

بی درد دلارام نمیگیردم آرام

ای درد دلارام توام عین دوائی

ما همچو حسین از غم تو چاره نداریم

تو چاره جان و دل بیچاره مائی