گنجور

 
حسین خوارزمی

ای همچو جان سوی بدن ناگه بر ما آمده

جانها فدای جان تو ای جان تنها آمده

اندر دیار جان من تا تو چه غارتها کنی

چون برده بودی عقل و دل وز بهر یغما آمده

ترکان کافرکیش تو پیوسته با تیر و کمان

کرده کمین دین و دل وز بهر یغما آمده

یعقوب جان در کنج تن دریافت بوی پیرهن

از خاک پایت چشم او زان روی بینا آمده

خیاط قدرت جامه ای کز بهر یوسف دوخته

بر قامت رعنای او بس چست و زیبا آمده

حال حسین خسته دل دانسته ای تو از کرم

بهر مداوای دلش همچون مسیحا آمده

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مولانا

این کیست این این کیست این شیرین و زیبا آمده

سرمست و نعلین در بغل در خانه ما آمده

خانه در او حیران شده اندیشه سرگردان شده

صد عقل و جان اندر پیش بی‌دست و بی‌پا آمده

آمد به مکر آن لعل لب کفچه به کف آتش طلب

[...]

حکیم سبزواری

ای نرگست سحر آفرین لعلت شکرخا آمده

مو عنبرین رو یاسمین زلفت سمن سا آمده

بسته بخونریزی کمر در خانه ای زین جلوه گر

یا معشر الناس الحذر ترکی بیغما آمده

کاکل بدوش آویخته زلف مسلسل ریخته

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه