گنجور

 
حسین خوارزمی

ز شست عشق چو تیر بلا روان کردند

نخست جان من خسته را نشان کردند

کسی که زد قدمی در ره وفاداری

بهر جفا و بهر جورش امتحان کردند

مس وجود دهی کیمیای عشق بری

بیا بگو که در این ره که رازیان کردند

هزار جان گرامی بیک نفس دادند

اگر چه دل بربودند و قصد جان کردند

بسر نکته اوحی الیه ما یو حی

رموز عاشق و معشوق را بیان کردند

برای جلوه حسن و جمال خویش حبیب

چو ساخت آینه ای نام او جهان کردند

جمال دوست بر عارفان بود پیدا

اگر چه در نظر غافلان نهان کردند

مرا به بندگی از هر دو کون داده خلاص

ترا فریفته بند این و آن کردند

خلیل عشق مگر در دل حسین آمد

کز آتش دل او باغ و گلستان کردند

 
 
 
عبید زاکانی

سپیده‌دم علم صبح چون روان کردند

زمهر بر سر آفاق زرفشان کردند

مدبران امور فلک ز راه ختن

به تیرگی ز حبش لشگری روان کردند

به صد لباس برآمد سپهر بوقلمون

[...]

خیالی بخارایی

گهی که آیت حسن تو را بیان کردند

مرا به مسألهٔ عشق امتحان کردند

ز فاش کردن سرّ تو سرفرازان را

همین بس است که سر در سر زبان کردند

مگیر خرده بر اطوار بی دلان کاین قوم

[...]

صامت بروجردی

عجب رعایل حال تو امتان کردند

تو را به کرببلا خوب میهمان کردند

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه