گنجور

 
فیض کاشانی

ای که در این خاکدان جان و جهانی مرا

چون بروم زین سرا باغ و جنانی مرا

جان مرا جان توئی لعل مرا کان توئی

در دل ویران توئی گنج نهانی مرا

آن که به دل می‌دمد روح سخن هر دمم

تا نزند یک نفس بی دمش آنی مرا

شب همه شب تا به صبح هم‌نفس من توئی

روز چو کاری کنم کار و دکانی مرا

تا که به محفل دَرَم با تو سخن می‌کنم

چون که به خلوت روم مونس جانی مرا

یک نفس از پیش تو گر بروم گم شوم

چون به تو آرم پناه امن و امانی مرا

گر تو برانی مرا جان ز فراقت دهم

جان به وصالت دهم گر تو بخوانی مرا

گه به وصالم کشی گه ز فراقم کشی

گاه چنینی مرا گاه چنانی مرا

فیض به تو رو کند رو چو به هر سو کند

نور تو عالَم گرفت قبله از آنی مرا