گنجور

 
همام تبریزی

چشم بد دور که زیباتر از این نتوان بود

بنده روی تو خواهم ز میان جان بود

دل من در هوس آن لب چون آب حیات

بس که در تیرگی زلف تو سرگردان بود

گفته بودند که روی تو به از خورشید است

چون بدیدیم به جان تو که صد چندان بود

حسن در عهد تو مشهور به همشهری ماست

پیش از این نسبت او گرچه به ترکستان بود

آب حیوان به زمان لب تو پیدا شد

تا به امروز گر از دیدۀ ما پنهان بود

خاک پای تو گروهی که به جان بخریدند

همه انصاف بدادند که نیک ارزان بود

عندلیب است در این باغ مگر جان همام

که مدامش هوس روی گل خندان بود

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode