گنجور

 
حیدر شیرازی

من آن معشوق می‌خواهم که یار مهربان است او

چه جای جان شیرینم که شیرین‌تر ز جان است او

کنم در دیدگان جایش ببازم سر ز سودایش

بنازم پیش بالایش که چون سرو روان است او

ز رویش از قمر پرسم ز لعلش از شکر پرسم

ز کوهش از کمر پرسم که با وی در میان است او

اگر این لحظه جان من بخواهد خان و مان من

فدا بادش روان من که آرام روان است او

چو بر پشت سمند آید چو شمشاد بلند آید

به گیسو چون کمند آید به ابرو چون کمان است او

غلامش از دل و جانم مدامش مدح می‌خوانم

از آنش بنده فرمانم که سلطان جهان است او

الا ای سرو نسرین‌بر، سمن‌بوی پری‌پیکر!‏

بترس از نالهٔ حیدر که با آه و فغان است او