گنجور

 
حیدر شیرازی

نیست در عالم کسی همتای تو

من بنازم پیش سر تا پای تو

راحت جانی و نور دیده ای

لاجرم در دیده کردم جای تو

شور در فرهاد مسکین افکند

پسته ی شیرین شکرخای تو

از هوا چون گل دریدم پیرهن

تا بدیدم نرگس شهلای تو

حالیا امروز جان می پرورم

بر امید وعده ی فردای تو

از بلا هرگز نپرهیزد دلم

کربلای من بود بالای تو

حیدر بیدل غزل گویی کند

همچو بلبل بر گل رعنای تو