گنجور

 
سنایی

عاشقم بر لعل شکرخای تو

فتنه‌ام بر قامت رعنای تو

ماه بر راه اوفتاد از روی تو

سرو شرمنده شد از بالای تو

پوست در تن خشک دارم همچو چنگ

از هوای چنگ روح‌افزا‌ی تو

جان من شد مسکن رنج و بلا

تا دل مسکین من شد جای تو

مرده را زنده کنی ز آوای خویش

پس دم عیسی شده‌ست آوای تو

باز بنما روی خود ای ماه‌روی

گر پی وصلت بود سودای تو

تو دهی بوسه همی بر چنگ خویش

من دهم بوسه همی بر پای تو

گر سنایی گه‌گهی توبه کند

توبهٔ او بشکند لب‌های تو