گر ز رخسار تو یک لمعه بدریا افتد
آب آتش شود و شعله بصحرا افتد
بسکه از قد تو نالیم بآواز بلند
هر نفس غلغله در عالم بالا افتد
روز وصلست، هم امروز فدای تو شوم
کار امروز نشاید که بفردا افتد
دارم امید که: چون تیغ کشی در دمِ قتل
هر کجا پای تو باشد سرم آنجا افتد
رفتی از خانه ببازار بصد عشوه و ناز
آه ازین ناز! درین شهر چه غوغا افتد؟
آنکه انداخت درین آتش سوزان ما را
دل ما بود، که آتش بدل ما افتد؟
دل مدهوش هلالی، که ز پا افتادست
کاش در جلوه گه آن بت رعنا افتد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سایه ای کز قد و بالای تو بر ما افتد
به ز نوریست که از عالم بالا افتد
هر کجا دیده بر آن قامت رعنا افتد
رود از دست دل زار و همه جا افتد
هر که در کوی تو روزی بهوس پای نهاد
[...]
قطره بیجگری کز نظر ما افتد
شور حشری شود و در دل دریا افتد
خون فرهاد سر از خواب عدم بردارد
آتش لاله چو در دامن صحرا افتد
عذر زندانی بی جرم چه خواهد گفتن؟
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.