گنجور

 
هلالی جغتایی

چون در میان خوبان رسمیست بی وفایی

بیگانگی ازیشان بهتر از آشنایی

هر روز با خود ار چه میسازم آشنایت

خود را چو روز اول بیگانه مینمایی

جان منست جانان، تا او جدا شد از من

جان هم ز تن جدا شد، فریاد ازین جدایی!

افتاده ام ز وصلش در محنت رقیبان

دولت مرا نسازد، ای بخت بد، کجایی؟

در کوی عشقبازی از نام و ننگ بگذر

با یکدگر نزیبد رندی و پارسایی

تا دیده ام، هلالی، خود را گدای کویش

سلطان وقت خویشم، خوش وقت این گدایی!

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode