مست با رخسار آتشناک بیرون تاختی
جلوه ای کردی و آتش در جهان انداختی
چون نمی پرداختی آخر بفکر کار ما
کاشکی! اول بحال ما نمی پرداختی
بی نوا گشتم بکویت چون گدایان سالها
وه! که یک بارم بسنگی چون سگان ننواختی
ای دل درویش، با خوبان نظر بازی مکن
کندرین بازیچه نقد دین و دل پرداختی
بس که کردی ناله، ای دل، بر سر بازار و کوی
هم مرا، هم خویش را، رسوای عالم ساختی
بهر خونریز هلالی تیغ خود کردی علم
در فن عاشق کشی آخر علم افراختی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به تعبیر حال خود و عشق میپردازد. او از عشق و زیبایی سخن میگوید که مانند آتش در دل و جهان پخش شده است. او حسرت میخورد که کاش عشق را از ابتدا تجربه نمیکرد. همچنین به وضعیتی اشاره میکند که به خاطر عشق، آنقدر در نواختن و زاری مشغول بوده که خودش و عزیزانش را به رسوایی کشانده است. در نهایت، او به قدرت و خطر عشق و اینکه چگونه میتواند انسان را به خود سلاح کند، اشاره میکند.
هوش مصنوعی: با چهره زیبا و جذابت به بیرون آمدی و با جلوهگری خود آتش عشق و شور را در دلها و در جهان افکندی.
هوش مصنوعی: چون به کار ما فکر نمیکردی، ای کاش ابتدا به حال ما توجه میکردی و بعد به مشکلات خودت میپرداختی.
هوش مصنوعی: من بیچاره و بیصدا به سمت تو آمدم، مانند گدایان که سالهاست در درخواست و التماسند. آه! که حتی یک بار هم مانند سگی با سنگی به من توجه نکردی.
هوش مصنوعی: ای دل ساده، با افراد خوب و زیبا چشمچرانی نکن، چون در این سرگرمی، دین و دل خود را به هیچ دادهای.
هوش مصنوعی: ای دل، تو آنقدر در بازار و کوچه فریاد زدی که هم خودت و هم مرا به رسوایی کشاندی.
هوش مصنوعی: برای کسی که خونریزی و کشتن عاشقانه را یاد گرفته، تیغ خود را به نمایش گذاشتی و در هنر عاشق کشی موفق شدی. در نهایت، این علم و مهارت را به او نشان دادی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بار دیگر ملتی برساختی برساختی
سوی جان عاشقان پرداختی پرداختی
بار دیگر در جهان آتش زدی آتش زدی
تا به هفتم آسمان برتاختی برتاختی
پرده هفت آسمان بشکافتی بشکافتی
[...]
کاکل مشکین نقاب چشم و ابرو ساختی
آن کمان پنهان بدار، اکنونکه تیر انداختی
بر سمند فتنه زین دلبری بستی، ولی
حملهٔ اول ز شوخی بر سر ما تاختی
چون دل ما را شکار زلف خود کردی، برو
[...]
همچو مه طالع شدی در دیده منزل ساختی
خانه دل را ز مهر دیگران پرداختی
برگذشتی فارغ از من نی سلام و نی علیک
می ندانم کردیم نادیده یا نشناختی
در بر سیمین دل چون سنگ بیرون آمدی
[...]
با قبای آل چون برقی بمیدان تاختی
در صف چابک سواران آتشی انداختی
آمدی با روی چون گل در صف بازار حسن
صد چو یوسف را بخوبی بنده خود ساختی
سوخت مارا جلوه های خوبیت هر گه که تو
[...]
با رقیب ای سست پیمان نرد الفت باختی
تا مرا در ششدر رشک رقیب انداختی
سوختی از آتش غیرت دل عشاق را
ساختی با غیر و کار عاشقان را ساختی
تا که را خواهی هلاک از درد رشک من که تو
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.