گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
هلالی جغتایی

بر بستر هلاکم، بیمار و زار مانده

کارم ز دست رفته، دستم ز کار مانده

رفتست وصل جانان، ماندست جان بزاری

ای کاشکی! نماندی این جان زار مانده

من کیستم؟ غریبی، از وصل بی نصیبی

هجران یار دیده، دور از دیار مانده

در دل ز گلعذاری، بودست خار خاری

آن دل نمانده، اما آن خار خار مانده

با آنکه در هوایش، خاکم بگرد رفته

او را هنوز از من بر دل غبار مانده

هر جا که من براهی خود را باو رساندم

او تیز در گذشته، من شرمسار مانده

وه! چون کنم؟ هلالی، کان ماه با رقیبان

فارغ نشسته و من در انتظار مانده

 
 
 
امیرخسرو دهلوی

ای از گل تو ما را در دیده خار مانده

وز نوک غمزه تو جانم فگار مانده

تا نقش تو زمانه در پیرهن کشیده

در کارگاه گردون مه نیم کار مانده

تا بو که چون تو ماهی بینم به طالع خود

[...]

حزین لاهیجی

تا شانه خشک دستم، بی زلف یار مانده

کارم زدست رفته ، دستم ز کار مانده

صبح جوانی ما، بگذشت و شام پیریست

ازکف شراب رفته، در سر خمار مانده

چون شمع آتشین دل، خود را چرا نسوزم؟

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه