بر بستر هلاکم، بیمار و زار مانده
کارم ز دست رفته، دستم ز کار مانده
رفتست وصل جانان، ماندست جان بزاری
ای کاشکی! نماندی این جان زار مانده
من کیستم؟ غریبی، از وصل بی نصیبی
هجران یار دیده، دور از دیار مانده
در دل ز گلعذاری، بودست خار خاری
آن دل نمانده، اما آن خار خار مانده
با آنکه در هوایش، خاکم بگرد رفته
او را هنوز از من بر دل غبار مانده
هر جا که من براهی خود را باو رساندم
او تیز در گذشته، من شرمسار مانده
وه! چون کنم؟ هلالی، کان ماه با رقیبان
فارغ نشسته و من در انتظار مانده
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهٔ درد و رنج عاشقانهی شاعر است. او به حالتی بیمار و زار اشاره میکند که به خاطر جدایی از معشوقش دچار شده است. شاعر از حسرت و اندوه ناشی از فراموشی و دوری معشوق میگوید و اینکه در حالی که او در آرزوی وصال است، تنها باری از غم و جدایی بر دوش دارد. او خود را غریب و بینصیب از عشق میبیند و دلش را پر از خارهایی میداند که یادآور درد جدایی هستند. هر جا که تلاش کرده به معشوق برسد، فقط شرم و غم نصیبش شده است. در نهایت، شاعر به احساس ناامیدی و انتظار برای وصال میپردازد.
هوش مصنوعی: در حالتی ناامید و ناتوانی به سر میبرم، و همه چیز از دستم رفته است؛ حتی تواناییام برای انجام کارها از بین رفته و در وضعیت بدی قرار دارم.
هوش مصنوعی: وصل محبوب رفته است، جان من نیز با آن همراه شده، ای کاش که تو هم زنده میبودéri! ای کاش که این جان رنجور و تنها نمیماند.
هوش مصنوعی: من چه کسی هستم؟ غریبی هستم که از وصال و نزدیکی محرومم. دوری از یار را تجربه کردهام و در جایی دور از سرزمین خود به سر میبرم.
هوش مصنوعی: در دل عاشق، گلی زیبا رشد کرده است، اما از بین رفتن دل او باعث شده که فقط خاری از آن عشق باقی بماند. این خار، یادآور درد و رنجی است که در دل او وجود داشته است.
هوش مصنوعی: با اینکه در کنار و هوای او هستم و خود را فدای او کردهام، اما هنوز اثر او بر دلم باقی مانده است.
هوش مصنوعی: هر جا که من تلاش کردم خودم را به او برسانم، او زودتر از من رفته و من خجالتزده ماندهام.
هوش مصنوعی: چه کنم؟ هلالی، این ماه زیبا در کنار رقیبانش بیخبر از من است و من در حسرت ملاقات او ماندهام.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای از گل تو ما را در دیده خار مانده
وز نوک غمزه تو جانم فگار مانده
تا نقش تو زمانه در پیرهن کشیده
در کارگاه گردون مه نیم کار مانده
تا بو که چون تو ماهی بینم به طالع خود
[...]
تا شانه خشک دستم، بی زلف یار مانده
کارم زدست رفته ، دستم ز کار مانده
صبح جوانی ما، بگذشت و شام پیریست
ازکف شراب رفته، در سر خمار مانده
چون شمع آتشین دل، خود را چرا نسوزم؟
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.