گنجور

 
هلالی جغتایی

بهار میرسد، اما بهار را چه کنم؟

چو نیست گلرخ من، لاله زار را چه کنم؟

باختیار توانم که: راز نگشایم

فغان و ناله بی اختیار را چه کنم؟

اگر چه روی تو خورشیدوار جلوه نماست

سیاه رویی شبهای تار را چه کنم؟

قرار عاشق بیدل بصبر باشد و بس

چو صبر نیست دل بی قرار را چه کنم؟

گرفتم این که: شب از می دمی بیاسایم

علی الصباح بلای خمار را چه کنم؟

هلالی، این همه غم را توان کشید، ولی

غم غریبی و هجران یار را چه کنم؟

 
 
 
صوفی محمد هروی

گل جمال تو خواهم بهار را چه کنم

به پیش زلف تو من سبزه زار را چه کنم

اگر نهان کنم از خلق عشق آن مه را

فغان و آه دل بیقرار را چه کنم

چمن اگر چو نگارست تازه و خرم

[...]

جامی

جدا ز لاله رخ خود بهار را چه کنم

هزار داغ به دل لاله زار را چه کنم

ز خون دیده کنارم پر است بی لب یار

کنار کشت و لب جویبار را چه کنم

گرفتم آنکه کنم دیده را به گل مشغول

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه