غزل شمارهٔ ۱۷۲
وه! که سودای تو آخر سر بشیدایی کشید
قصه عشق نهان ما برسوایی کشید
آخر، ای جان، روزی از حال دل زارم بپرس
تا بگویم: آنچه در شبهای تنهایی کشید
میکشند از داغ سودایت خردمندان شهر
آنچه مجنون بیابان گرد صحرایی کشید
حال ما و فتنه چشم تو میداند که چیست؟
هر که روزی غارت ترکان یغمایی کشید
بنده آن سرو آزادم، که بر رخسار گل
خال رعنایی نهاد و خط زیبایی کشید
طاقت هجران ندارد ناز پرورد وصال
داغ و درد عشق را نتوان برعنایی کشید
صبر فرمودن هلالی را مفرما، ای طبیب
زانکه نتوان بیش ازین رنج شکیبایی کشید
🖰 با دو بار کلیک روی واژهها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها میتوانید آنها را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
🖐 شمارهگذاری ابیات | وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف) | 🔍 شعرهای مشابه (وزن و قافیه) | ارسال به فیسبوک
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
🎜 معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است ...
📷 پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی، 📖 راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
حاشیهها
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...