حزین لاهیجی » رباعیات » شمارهٔ ۹۴ گفتم ز غمت غنچهٔ دل وا نشود گفتا چه فضولی ست، شود یا نشود بیهوده چه نالی از گرانباری دل؟ گر غم غم ماست، بار دلها نشود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
زین پس دل من بمهر یکتا نشود
وین عشق کهن گشته مطرا نشود
آن آینه که عکس روی تو گرفت
روی من ازان آینه پیدا نشود
تا وسوسهٔ عشق مهیّا نشود
بی صدق و صفا عیش مهنّا نشود
دنیا ندهی زدست و دین می طلبی
این هر دو به یک جای مهیّا نشود
تا پای کسی سلسله آرا نشود
او را سر قدر آسمان سا نشود
باز ار نشود صید و نیفتد در قید
او را به سر دست شهان جا نشود
تا پای تو سر، سر تو تا پا نشود
از رشتهٔ کار تو گره وانشود
نفست گوید فنا شدم حق گشتم
باور نکنی که خر مسیحا نشود
تا چون من و شانه باد شیدا نشود
در زلف تو عقده دلم وا نشود
کی سعی و عمل پیشه که بی زحمت و رنج
از بهر کسی گنج مهیا نشود
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.