گنجور

 
 
 
جمال‌الدین عبدالرزاق

زین پس دل من بمهر یکتا نشود

وین عشق کهن گشته مطرا نشود

آن آینه که عکس روی تو گرفت

روی من ازان آینه پیدا نشود

اوحدالدین کرمانی

تا وسوسهٔ عشق مهیّا نشود

بی صدق و صفا عیش مهنّا نشود

دنیا ندهی زدست و دین می طلبی

این هر دو به یک جای مهیّا نشود

فصیحی هروی

هرگز چشمم به روی او وانشود

کز موج نگاه دیده دریا نشود

همچون مژه زیاده در دیده خلد

گر نیم نگه صرف تماشا نشود

حزین لاهیجی

گفتم ز غمت غنچهٔ دل وا نشود

گفتا چه فضولی ست، شود یا نشود

بیهوده چه نالی از گرانباری دل؟

گر غم غم ماست، بار دلها نشود

سعیدا

تا پای تو سر، سر تو تا پا نشود

از رشتهٔ کار تو گره وانشود

نفست گوید فنا شدم حق گشتم

باور نکنی که خر مسیحا نشود

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه