یاد می آیدم ز عهد پدر
روّح الله، روحه الاطهر
آن زمان بود سال عمرم پنج
رفته عمرم ز شایگانی گنج
عمر، گنج و زمانه چون باد است
تکیه بر باد، سست بنیاد است
ناگهان عید روزگار آمد
سپری شد خزان، بهار آمد
فصل اردی بهشت آمد پیش
سوخت اسپند، عید خیراندیش
یکی از جمله پرستاران
که به من بود مهربان از جان
بهرتشریف من به نزد پدر
آمد و عرضه داشت حلهٔ زر
در بغل داشت، قیمتی دیبا
دوزدم خواست، جامه ای زیبا
چون پدر حله دید نپسندید
سویم از چشم مهربانی دید
گفت آن خادم نکوخو را
مهرپرور سرشت دلجو را
این نه دلسوزی و نه غمخواری ست
عاقبت بینی ارکنی، یاریست
هر که اندیشهٔ مآلستش
نمک دوستی حلالستش
کس نداند که چرخ گردون چون
یکروش نیست دهر بوقلمون
طفل از امروز، چون شود خوگر
به پرندی قبا و حلّهٔ زر
شاید آن روزگار آید پیش
که نیابد مرقّع درویش
چونکه ناز و نعیم جوشی کرد
نتواند پلاس پوشی کرد
آن زمان، تلخی زمانه چشد
باید از جام زهر، جرعه کشد
با پسر، شفقت پدر دگر است
از تو بیگانه و مرا جگر است
غم او، بیشتر مراست به دل
نیم از روی التفات خجل
پس به من گفت این سزای تو نیست
لایق جامه و قبای تو نیست
مرد را زیب تن زبان باشد
حلّه، پیرایهٔ زنان باشد
حلّه از توست، نیست کوتاهی
هان ببخشش به هر که می خواهی
رغبت حلّه رفت از یادم
آن گرفتم، به دیگری دادم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری است که به یادآوری گذشته و روابط عاطفی اشاره دارد. راوی به یاد پدرش میافتد و احساس میکند که عمرش به سرعت میگذرد. او از تولد بهار و اعلام شادی در زندگیاش میگوید. در عید، یکی از پرستاران مهربان به او لباسی زینتی تقدیم میکند، اما پدرش آن را نمیپسندد و به او یادآوری میکند که زیبایی واقعی در روح و عمل انسان نهفته است و نه در لباس. پدر نسبت به دوستی و همدلی تاکید میکند و راوی از این نکته میآموزد که زیورآلات مادی اهمیت چندانی ندارند و در نهایت، او تصمیم میگیرد آن لباس را به دیگران بدهد. این شعر به تفکر در مورد ارزشها و روابط انسانی میپردازد.
هوش مصنوعی: به یاد میآورم ایامی را که در کنار پدرم بودم، روح پاک و مقدس او در ذهنم زنده است.
هوش مصنوعی: در آن زمان، پنج سال از عمرم گذشته بود و زندگیام را با شادی و ثروت سپری کرده بودم.
هوش مصنوعی: زندگی مانند گنجی با ارزش است و زمان به سرعت میگذرد. بنابراین، اتکا به چیزهای ناپایدار و بیثبات، شایسته نیست.
هوش مصنوعی: ناگهان روزهای خوب و شاد به سراغ ما آمدند و دوران سرد و ناامیدی به پایان رسید.
هوش مصنوعی: فصل اردیبهشت فرارسیده و وقتی که اسپند در حال سوختن است، عید خوبیها و نیک اندیشی آغاز میشود.
هوش مصنوعی: یکی از پرستارانی که با من مهربان بود و به من توجه میکرد.
هوش مصنوعی: به خاطر بزرگمنشیات، من به دیدار پدر رفتم و هدیهای از لباس طلایی به او تقدیم کردم.
هوش مصنوعی: در آغوش خود پارچهای ارزشمند داشت که دوزندهی زبردست خواسته بود، لباس زیبایی.
هوش مصنوعی: وقتی پدر حله را دید، آن را نپسندید و از نگاه محبتآمیز من دور شد.
هوش مصنوعی: خادم نیکخواه به او گفت که کسانی که مهر و محبت را در دل دارند، دلجو و دلسوز هستند.
هوش مصنوعی: این اتفاق نه از روی دلسوزی و نه از روی محبت است، بلکه نگاهی به پایان کار نشان میدهد که کمک کردن به دیگران ممکن است نتیجهای متفاوت داشته باشد.
هوش مصنوعی: هر کس که به آینده و عواقب کارهایش فکر میکند، دوستیش برای دیگران نیز خالص و معصوم خواهد بود.
هوش مصنوعی: هیچ کس نمیداند که زندگی و دنیا همواره به یک شکل نمیچرخد و ثبات ندارد. دنیا مانند بوقلمون است که رنگ و رو و حال و روزش مدام تغییر میکند.
هوش مصنوعی: کودک از امروز، وقتی به زندگی مجلل و زیبا عادت کند، مانند پرندهای میشود که در قبا و لباس زرباف زندگی میکند.
هوش مصنوعی: شاید روزی برسد که دیگر لباس ساده درویشان پیدا نشود.
هوش مصنوعی: زمانی که ناز و خوشی به اوج خود میرسد، دیگر نمیتوان در لباس عادی و ساده زندگی کرد.
هوش مصنوعی: در آن دوره، آدمی باید تلخیهای زندگی را با نوشیدن جام زهر، تجربه کند.
هوش مصنوعی: محبت و رابطه یک پدر با پسرش با محبت و رابطهاش با دیگران متفاوت است؛ او احساس خاصی نسبت به فرزندش دارد که برایش بسیار ارزشمند و عمیق است. در این میان، او از جدایی و دلتنگی رنج میبرد.
هوش مصنوعی: غم او، بیشتر از آنچه که فکر میکنم مرا تحت تأثیر قرار میدهد، به خاطر این است که از روی محبت و توجهش شرمنده هستم.
هوش مصنوعی: به من گفتند که این سزا و جزای تو نیست و تو شایسته این لباس و مقام نیستی.
هوش مصنوعی: زبان مردان مانند زیور و ornament است و زیبایی آنها به گفتارشان وابسته است، در حالی که زینتهای ظاهری به زنان تعلق دارد.
هوش مصنوعی: اینجا بیان میشود که هر کس از تو چیزی میخواهد، تو کوتاهی نکن و با بخشش خود به هر کسی که میخواهی، مهربانی نشان بده.
هوش مصنوعی: تمایل به لباس و زینت ترک کردم و آن را به کسی دیگر بخشیدم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چون بیامد بوعده بر سامند
آن کنیزک سبک زبام بلند
برسن سوی او فرود آمد
گفتی از جنبشش درود آمد
جان سامند را بلوس گرفت
[...]
چیست آن کاتشش زدوده چو آب
چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب
نیست سیماب و آب و هست درو
صفوت آب و گونه سیماب
نه سطرلاب و خوبی و زشتی
[...]
ثقة الملک خاص و خازن شاه
خواجه طاهر علیک عین الله
به قدوم عزیز لوهاور
مصر کرد و ز مصر بیش به جاه
نور او نور یوسف چاهی است
[...]
ابتدای سخن به نام خداست
آنکه بیمثل و شبه و بیهمتاست
خالق الخلق و باعث الاموات
عالم الغیب سامع الاصوات
ذات بیچونش را بدایت نیست
[...]
الترصیع مع التجنیس
تجنیس تام
تجنیس تاقص
تجنیس الزاید و المزید
تجنیس المرکب
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.